-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1385 20:26
بی تو طوفانزده دشت جنونم،صید افتاده به خونم تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کر دی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی........... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی در خانه چو بستم ،دگر از پای نشستم گوئیا زلزله آمد ، گوئیا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 19:31
من حسودم و خودخواه و دوست دارم که مال من باشد حتی اگر... دوست داشتن چیزی که او دوست میدارد فنایه من است بگذار راحت بگویم نمیتوانم و حس هایم عیجیب این چند روزه باعث عذابم میشوند و فکر میکنم به او که دیگر به من فکر نمیکند به سخره نمی گیرم مریم را و میدانم دوست نداشتن عزیزترین من کاری بس دشوار است عزیزترین من هیچگاه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 00:25
به سویه تو به شوق رویه تو به طرف کویه تو سپیده دم اییم مگر تو را جویم بگو کجایی نشان تو گه از زمین گاهی ز اسمان جویم ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی فتاده ام از پا بگو که از جانم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 20:14
سلام من حرفی واسه گفتن ندارم فقط دعام کنید. ممول
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 23:05
سلام مریم ۳ ماه پیش واسه عزیزترین من خودکشی کرده از اون مدل خودکشیها که ۴ تا دونه قرص میخورن که خدایی نکرده بلایی سرشون بیاد و من دیشب دقیقآ همین دیشب داشتم تعریف میکردم از لیوانی که شکستم و باهاش رگ خودم رو انچنان زدم که خودم وحشت کردم از این همه بی رحمی خودم داشتم جاهاش رو روی دستم نشان میدادم من دارم دیوونه میشم تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 13:42
سلام یه روزی فکر میکردم عزیزترینم مییاد تو خونه ای که من چشم به راهشم. یه روزی فکر میکردم عزیزترین واسه بچه ای که داریم ذوق میکنه و چیز میز میخره. یه روزی فکر میکردم من منتظرش میمونم تا خسته از سر کار برگرده دم در ببوسمش کیفش رو بگیرم و بگم گلم خسته نباشی روز خوبی داشتی؟فکر میکردم وقتایی که بارونی باشه سر دوست داشتنیش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 15:09
سلام بچه ها دعا کنید خسته ام خیلی خسته. میدونم دلش منو نمی خواهد دلش از سنگ شده دیگه حتی بهم اجازه نمیده عزیزم خطابش کنم خیس شدم از بس این روزها باریدم. پیش نگین هستم اگه اینجا نبودم تا حالا دیوونه شده بودم البته قشنگتر از این بگم دیوونه تر از اینی که هستم. تنهام تنهایه تنها. خدا هم دیگه از دستم حوصله اش سر رفته. ممول
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 15:53
سلام بخونید برای من نوشته شده یا بهتر بگم برای من اپ شده. ممول پ.ن: فقط همین رو بگم درگیر کارهای خونه گرفتن و این حرفها هستم و شدیدآ محتاج دعا. خواهش میکنم واسم دعا کنید بعدآ همه چیز رو کامل توضیح میدم گرچه شرح مصیبت دیگه گفتن نداره اما خوب. این و مریم نوشته واقعآ میتونید تصور کنید دلی اینقدر شیشه ای تو این دنیا هست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 23:54
سلام دیروز پر بود از خبرهایه بد اول سروش و اخر شب هم ساسان. ساسان اولین دوست پسری بود که داشتم ۱۵ سال هم از من بزرگتر بود خیلی دوستم داشت اما متاسفانه بازیهایه زندگی بعضی وقتا خیلی جدی همه رو به بازی میگیرن و ما از هم جدا شدیم. دیشب از دوستش شهرام یه میل داشتم که متاسفانه هفته پیش شنبه فوت کرده و من شدیدآ عصبی و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 17:19
سلام خوب نیستم اصلآ اصلآ اصلآ خودم رو گول میزنم و در انتظار جمعه ها له له میزنم که بتونم چند دقیقه صداش رو بشنوم من دارم احساس میکنم که دارم هلاک میشم بدون اون اما نمی تونم حرفی بزنم هی میگم مهم نیست اما خودم خوب میدونم مهمه خیلی هم مهمه. سروش جان عزیزم انشاالله اونجا زندگی بهتری داشته باشی زود بود الان ما رو تنها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 13:43
سلام در حال اجرایی دستورات عزیزترین هستم. فکر میکنه همه من هستن که هر سازی میزنه برقصن. دلم خیلی خونه. ممول
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 23:13
سلام سرگیجه حالت تهوع پائین افتادن شدید زیر سرم رفتن این کار این چند روزه بوده به مامان اینا نگفتم این چند روز مثفین که بهم زنگ بزن میخواهم ن و اون گذشت در صورتی که من همش مهمون این درمنگاه و اون بیمارستان بودم رو دست ادمهای غریبه. امروز به پریسا گفتم بدبختی اینه که ادم نتونه خونه خودش رو تحمل کنه و من بدبخترین دختر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 دیماه سال 1385 23:59
سلام مرسی از اینکه مییاد و نصیحتم میکنید با اینکه اصلآ نصیحت پذیر نبودم الان بدم نمی یاد یکی بهم بگه باید کجا برم چون مغزم به عبارت درست درست دیگه کار نمیکنه. (امروز به یه نتیجه ارام بخش رسیدم اونم اینه که من که حکمت خدا رو نمیدونم شاید اینطوری شده که از من دور بشه و قدرم رو بدونه(احمقانست نه؟ من دارم عین سگ خودم رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 03:29
سلام به یه اغوش گرم و مهربون احتیاج دارم تا غمم رو فراموش کنم به دو تا دست بزرگ و نیرومند احتیاج دارم واسه اینکه با گرماشون بهم بفهمونن که دنیا به این بدی که من میبینم نیست. به یه قلب جوون و با طراوت احتیاج دارم تا بهم جوونی از دست رفتم رو برگردونه. به یه ادم احتیاج دارم که دوستم داشته باشه خودم رو نخواهد عوضم کنه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 03:58
سلام نه خوبم نه بد. ظاهرم طبق معمول چیزی رو نشون نمیده ارایش میکنم میگم میخندم با رویا میریم بیرون بعد یه دفعه عین این دیوونه ها میزنم زیر گریه حالا گریه نکن کی گریه کن. الان خیلی بد نیستم اما امان از اون روزی که برگردم خونه. یه حرفایی میزنه در مورده خانومش که اتیشم میزنه اصلآ دلم نمیخواهد که واستون بگم که دوباره یادم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 13:05
سلام من بیچاره ترین ممول دنیا هستم از تهران سلام میگم شهری که تمام ارزوهام رو کشت شهری که عزیزم رو ازم گرفت . دیشب فهمیدم که واقعآ با کسیه و من هم میشناسمش همون روز اولی که رسیدم بعد از ۱۵ ساعت تو اتوبوس نشستن خشک شدن تو این راه پر از برف و بوران دیدمش وای دنیا مال من بود تا وقتی بهم نگفته بود دیگه بهم نگو دوستت دارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 02:33
اینم مثل من ارزو داره دستایه یکی دیگه دورش حلقه بشه اما... ممول
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 02:32
سلام بی پولی بد دردیه به علت نداشتن مانی کارت ایترنت تعطیل و حمله به کارتهای شبانه که از ساعت ۲ به بعد اعتبار دارن منم که خدا رو شکر کمپانیه خواب هستم. حالم خوب نیست بیشتر گیجم خیلی . اینقدر گیجم که سشوارم رو تو کمد میز کامپیوتر پیدا کردم امشب و میتونید حدس بزنید چی کار کردم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 02:19
مستی و راستی . بعد کلی وقت دمی به خمر زدیم من هم که بی جنبه اینقدر گریه کردم که از دل و دماغ بچه ها همه در امد چشمام هم شد قد نخود صبحی نمیتونستم لنزهام رو بگذارم تو چشمم یعنی به عبارت بهتر نمیرفت تو چشمم. عصبیم یه کم البته. اقا پیش به سویه یه تهران بدون عزیزترین ممول پ.ن: نظرتون چیه؟ این منم اسفند سمبل : دو ماهی که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آذرماه سال 1385 00:34
چه کنم با دل تنها؟ چه کنم با غم دل؟ چه کنم با این درد؟ دل من ای دل من
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 17:44
امروز عروسیه دختر خاله اشه و دیروز بهم گفت یکی رفته پشت سرش واسه عموی خانومش حرف زده گفته این طرف خیلی نامرده پایه یه دختر دیگه وسطه. حالا قراره به پیشنهاد من عموه رو بکشه کنار و اگر حرفی از من شد و گفتن ما میدونیم دختره کیه به من زنگ بزنن و من بگم که ما یه زمانی باهم دوست بودیم. نظرتون چیه؟ همه چیز خیلی عالیه نه؟ نمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 12:41
مرسی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 23:53
باز چه شه نمیدونم گوشی رو بر نمیداره منم که پوستم کلفت شده عین یه کروکدیل فردا پس فردا که دارم تو خیابون راه میرم میگیرنم و به موزه جانور شناسی تحویلم میدن به علت نایاب بودن تیره من ازم کلی محافظت خواهد شد یا شاید هم دزدان منابع طبیعی بگیرنم تا از پوستم براتون کیف و کفش بسازن جون خودتون از کیف و کفشهام خوب محافظت کنید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 22:16
سلام یه مدت نبودم و میدونم که خیلی نگرانم شدید اتاق من خیلی سرده یعنی به عبارت بهتر بگم دست کمی از سیبری نداره به همین علت من سرمای سختی خوردم + عفونت سینه که خیلی شدید بود خیلی چند شب پیش انچنان دردی توی سینم پیچید که گفتم بی ممول شدید وای باهاتون خداحافظی هم نکردم رفتیم دکتر و اون خنگ خدا کلی ترسوندمون که بله امکان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1385 23:24
سلام بعد ۳ماه که ازمون دور بود امروز امد و همون ۲ ساعت اول فقط خوب بود و عزیز بودیم بعد از ۲ ساعت باز حرفاش شروع کرد به عذاب دادن ما الان فهمیدم چرا تو خونه بند نمیشم وقتی هستش واسه مشکلاتم با مامان نیست این باباس که اصلآ نمیتونم تحملش کنم. خسته و دل شکسته و انچنان تنها که احساس میکنم کسی در این جهان نیست جز من. نه او...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 18:39
گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردگیری. جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارو. خونه تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکونی مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکنیم. من خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 14:02
کاش میشد یه شماره تلفن از خدا داشت بهش زنگ زد و غر زد . یه شماره تلفنی که وقتی خدا گوشی رو برمیداره بتونی صداش رو بشنوی بتونی بشنوی. حالم خیلی گرفته مثل همیشه گریه های تلخم بجای اینکه ابی باشه روی اتیش دلم بدتر شعله ورترش میکنه بجای اینکه ارومم کنه بیشتر لرزش مندازه تو دلم نمی دونم سرچشمه این اشکها کجاست که تمامی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 18:20
یه کم غیبت پریسا زنگ میزنه اینجا تا بعد از کلی وقت باهم غیبت کنیم زاغ سیاه این و اون رو چوب بزنیم یه کم هره تره بدیم بعد هم قربونت برم فدات بشم راه بندازیم و هی سلام الکی برسونیم به نه نه باباهانون و بعد هم بوق.بوق.بوق گوشی رو بگذاریم البته اف کنیم بهتره ما خانواده هایه مرفهی داریم گوشیهامون همه سیم لسه(همون بی سیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آبانماه سال 1385 21:40
شور خواب دیدم که شبی رهگذری می آید "شب دلتنگ مرا سر زده می آراید" می رسد تا که پس از این همه دلتنگی ها گره ازبغض غزل های ترم بگشاید این همه شور که در ذهن غزل های من است بوی یاسی ست که از هرم تنش می آید غزلم نذر نگاهت مددی کن؛ چندیست مرگ دارد تن خود را به تنم می ساید" حمزه یاسمی خودم میگم دزدیه اما متاسفانه وبلاگ رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 12:02
سلام من خوبم و بعد از یک ماه و نیم امدم خونه. یه ذره عصبیم یه وام ۷ میلیونی گرفتم که یه ذره ترسوندتم. عزیزترین خوبه یه سر یه هفته ای بهش زدم و فعلآ شاژم. ممول