ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

سلام

ادمـک آخــرِ دنیــاست، بخند...

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند...

آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی

 به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند...

 دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد

 شوخـیِ کاغــذی ماسـت ، بخند...

 فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است

 فکر کن گریـه چـه زیباست ، بخند...

ممول

سلام

یکی از مشخصه هایه عصبی بودن من اینه که شدیدأ چاق می شم و من الان تبدیل شدم به گلوله که یه دونه گردو روشه که همانا کله بنده میباشد ان گردو.

روزها از پی هم میگذرد

سالها

و تو رفتی و هنوز

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد ازارم

و من اندیشه کنان

قرق این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشتو

ممول

سلام

دیشب کنسرت ابی و شادمهر بود به من خیلی خوش گذشت جایه همه عزیزام خالی بود.

سایه سپیده هستی سحر نگین پریسا گنجشک مریم عزیزترین میلاد و همه اونایی که الان اسمشون یادم نیست.

شادمهر عالی بود اما ابی یه چیز دیگه است شدیدآ زیبا خوند و شدیدآ همه رو تحت تاثیر قرار داد من اینقدر داد زدم و جیغ کشیدم که الان صدام گرفته. شادمهر هم که همه رو محصور خودش کرده بود دلش عم شدید واسه ایران تنگ بود از حرفاش معلوم بود. خلاصه که دیشب یه شب به یاد موندنی بود جاله همتون خالی.

ممول

خوابیدم و خواب دیدم که مریم داره با من دعوا میکنه و شدیدآ من و میزنه که حتی حق نداری به عزیزترین فکر کنی و من فقط گریه می کردم و از همش بدتر این بود که تو ایستاده بودی و با چشم هایه پر اشک نگاهمون میکردی انگتر میخواستی کاری کنی ولی نمیشه.

دوستت دارم عزیزم خیلی زیاد با اینکه دیشب خیلی عصبی شدم اما خوشحالم که دیدمت خیلی خوشحالم.

ممول

سلام

تو یاهو ۳۶۰ سرچ کردم چند تا عکس جدید ازش دیدم وای که چه شکلی شده تعجب کردم. با اون موها شکل این پسر بچه هایه ۱۴ ۱۵ ساله شده. دوستش نوشته خانومت تو تبپت تاثیر گذاشته وای که چه تاثیری هم گذاشته شده عین این بچه ...نا.

از حسودیمه؟ نمی دونم؟ شاید هم نه من این شکلی نمی پسندمش من اون شکلی که بود عین مردا دوستش داشتم الان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بگذریم حالم فعلا خرابه.

ممول

عیدتون مبارک

بخونید من که گریم گرفت از این همه حقیقت شما ها رو نمیدونم.

 

من کیستم

 

بلقیس سلیمانی

من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم. من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند.

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند. من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.. من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.

من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.

من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.

من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.

من «...» هستم، وقتی مادر، من و خواهرهایم را سرشماری می کند و به غریبه می گوید «هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد. من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.

من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند. من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.

من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.

من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم. نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند. دوستانم وقتی می خواهند به من بگویند؛ «گه» محترمانه می گویند؛ «علیا مخدره». من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم. من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم. من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم. دامادم به من «وروره جادو» می گوید. حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند. من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم. مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.

من کیستم؟،،

 

سلام

من شدیدآ اعصابم خرابه چرا؟ نپرسین چون نمی دونم.

ممول

سلام

همه چی خوبه؟ خوش میگذره؟ منم خوبم به لطف خدا ارومم دلم برات تنگ میشه اما میدونم که تو حالت خوبه و بهت خوش میگذره. امشب با گوگوش واست فال گرفتم اون ترانش که می خونه اونی که رندگی شو باخته تو نیستی امد. دورت بگردم زندگی کن هر وفت هم به من احتیاج داشتی من هستم بیا.

دوستت دارم

ممول

پ.ن: کلم گرمه مبدونم وفت خوبی نیست اما پیش امد همهگی سوری.