-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 15:23
سلام عزیزتریم ولم کرد رفت. یه شعر واسش گفتم دیشب بخونید: تو همون غریبه ای که بودنت برام عزیزه وقتایی که تو نباشی مثل پائیز برگ ریزه عزیزم وقتی نباشی بهار دلم خزونه توی تنهایی شبها با خودش آواز میخونه توی تنهایی شبهاش زیر لب میگه همیشه تو همون غریبه ای که خاطرت برام عزیزه خیلی دوستت دارم کاش برگردی ممول که دیگه کارش از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 00:48
سلام دلم نیومد ننویسم کسی راهی سراغ داره که من مجبور بشم برم حمام ؟ دیگه بو گند گرفتم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 23:28
سلام کسی خبر داره وقتی دیگه همه چیز بی تفاوت میشه الا یه چیز اونم همونه که دستت بهش نمی رسه میشه سر به کدوم بیابون گذاشت. با صدای معین خیلی حال میکنم خیلی احساساتیم میکنه مخصوصآ آلبومهای قدیمیش. عاشق دلم میخواد به اصفهان برگردم هستم. اما الان داره میخونه با هر نفسم داد میزنم جای تو خالی. دیگه صبرم تمامه دلم واسه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 01:32
سلام خوبم ممول
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 17:53
سلام با اجازتون عزیزترین من دوست دختر پیدا کرده با پررویی تمام ابراز هم میکنه. اوج بدبختی رو ببینید حال کنید. ممول
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 02:21
سلام با عرض پوزش اما همیشه از شغل فروشندگی متنفر بودم اما از اونجایی که از هرچی بدت بیاد سرت میاد الان فروشنده یه فروشگاه روسری فروشی هستم و از خودم و این کار بیشتر متنفرم بازم معذرت میخوام. دلم واسه عزیزترین شده قد یه ذره عصاب هم که به قول بروبچ تعطیل شده شدید. یه سوال : اگه یه شب وقتی دارید برمیگردید خونه تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 01:53
سلام سکوت یعنی آغاز مرگ میدونستید؟ امروز با خبرهای خیلی باحالی مواجه شدم۱: اخراج از کار به علت گرفتن ۱۰ روز مرخصیه بدون حقوق.۲ : یه تصادف باحال به ۲۰۶ که رانندش یه خانمیه ایی بود که داشت سکته میکرد از ترس و منجر شد به گچ گرفتن دست راست بنده. از پیش عزیزتریت عزیز دنیا مییام و حالم خیلی خرابه. دارم خیلی جدی به خودکشی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 23:32
سلام مثل اون موقعها فعال نیستم آخه زندگیم هم مثل اون موقعها نیست خیلی سخت تر شده. عزیزترین اینجاست و من از الان عذا گرفتم واسه چند وقته دیگه که میره. ممول غمگینترین کوچولوی دنیا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 23:31
سلام زندگی به همون ت.....ی میگذره چه با ناخن چخ بی ناخن. رفتم ناخن کاشتم عین سگ پشیمونم. عزیزترین شاید تو این هفته یه سر بیاد اینجا هفته بعد با هم بریم اونجا. حالا اگه گفتین کی میخواهد بره مسافرت؟ ممول
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آبانماه سال 1384 21:53
سلام فقط میدونم از من آدم پست تر تو دنیا نیست.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 20:20
سلام یه نم نم بارون قشنگی اینجا میزنه که خدا میدونه آدم رو وادار به غمگین بودن میکنه.خیلی غمگینم خیلی. ممول غمگینترین کوچولوی بیچاره دنیا
-
نخوندم ،ولی...
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 00:57
نجوم نخوندم , ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم... ********** فیزیک نخوندم , ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است...» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و... نیست ********** زیست شناسی نخوندم , ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 23:27
سلام می خواهم یه کم از مدیر داخلیه موسسه ای که توش کار میکنم واستون بگم. یه فوق لیسانس مدیریت اجرایی متولد ۵۹ و متاهل دختر خیلی گلیه. اولاش که من رفته بودم اینقدر خودش رو میگرفت و اصلآ نمی خواست یه قول معروف رو بده به کسی که بخواهد یه کم بخنده یا سربه سرش بگذاره . منم با اینکه پیر شدم اما هنوز یه رگه هایی از شیطنت تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 23:36
سلام اینجا شدیدآ داره بارون میاد جر جر پشت خونه هاجر. همیشه خدا از خیس شدت زیر بارون لذت بردم حتی وقتی که احساس کنم از بس بارون خورده به تنم تمام زندگیم خیس شده از لباسهای رو تا لباسهای زیر حتی وقتی که احساس کنم دیگه از سرما و خیسی دارم حس دست و پام رو از دست میدم مثل امروز. امروز از بس خیس شده بودم دیگه نمیتونستم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 21:51
سلام به نظرتون چرا خدا یه جوون رو زود از خانوادش میگیره؟ اصلآ فلسفه انتخاب آدمها واسه مردن چیه؟ خدا رو چه حسابی انتخاب میکنه؟ یکی از دوستای عزیزترین که من اسمش رو نمی دونم و نمیشناسمش سکته کرده و مرده. میدونید عزیزترین من همش ۲۲ سالشه. فکر مرگ یه آدمی به این جوونی عذابم میده. من دلیلی واسه زنده بودن ندارم ولی دارم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 22:20
سلام بعضی وقتا به رفتنم فکر میکنم یه جا به جایی کوچولو به یه کشور نزدیک و احساس میکنم قدرت ندارم عزیزترینم رو ول کنم برم اون وقته که تند تند سرم رو تکون می دم و سعی میکنم صورت مسئله رو پاک کنم اما این صورت مسئله پاک شدنی نیست جوابش هم دلخواه نیست. اما یه چیزی این وسط از همه چیز بدتره اونم اینه که بودن یا نبودن من واسه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 23:06
سهم من از بوسه باد چی بگم ای داد و بیداد همه زردی و تباهی مردن و رفتن از یاد. چی می خوایم از زندگی. هممون شدیم یه مشت آدم شاکی هیچکس رو نمیبینم که بگه روزگار بر وفق مراد میگرده. هیچکس نیست وقتی بگی خوش میگذره بگه آره مرسی و احساس کنی واقعآ داره بهش خوش میگذره. می دونید جریان من و عزیزترین به بدترین جای ممکنه رسیده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 00:56
من هنوز نیومده با نوشتن مشکل دارم