-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 13:56
سلام تو رو خدا جون مادراتون واسم دعا کنید کارم زوردتر راه بیفته. من الان اصفهانم. ممول
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 21:34
سلام عبادتهاتون قبول خدا از هممون قبول کنه. دیشب اگه ریا نشه احیا بودم با مامان چون دختر خوبی بودم و با حجاب رفتم و کلی هم اونجا گریه کردم و کلی هم دعاها رو بیغلط خوندم واسم ۴ تا خواستگار پیدا شد ملت عقلشون به چشمه شون اه حالم بهم میخوره از این دنیا. اینجا خبری نیست. کینگ من یه معتاد بیچارم که راه ترک ندارم. دوستش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 14:48
خستم و غمگین خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی واسم دعا کن اب پاکی ریخته شده رو دستم و من مثل همیشه از همه چیز این زندگی خستم و حالم به هم میخوره دلم میخواهد برم یه جای دور جایی که هیچکس نشناسدم یا بهتر بگم هیچکس نباشه. اخ چقدر خوب میشد اگه یه همچین جایی بود. ستار میگه: به تو میرسم یقین تا به سینه ام قلب عاشقی هست در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 23:45
یه صدای قیژ و بعد من که احساس کردم پرت شدم. صدای ادمهای دور و برم و من که از ترس انچنان چشمهام رو بستم که دلم نمیخواد بفهمم چی شده. من که با یه تو گوشی برمیگردم همینجا رو زمین. خانمی که میگه خدا رو شکر چیزیت نشده. جاییت درد میکنه؟ من که حس میکنم تمام تنم یه گلوله اتیش و از درد دارم میمیرم. جواب میدم نه مرسی. من که در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 01:05
حتی حس و حال نوشتن هم ندارم ممول
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 12:02
سلام اینجا هم مثل زندگیه من سوت و کور شده. بچه ها کجایید؟ ممول
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 00:57
سلام افسانه اینجاست و اتاق من الان بسیار رویاییه کلی شمع روشن کردم افسانه هم تحت تاثیر محیط قرار گرفته داره های های واسه من اشک میریزه. امروز عصر با هم رفتیم بیرون و اینقدر خندیدیم که مردیم خیلی خوش گذشت شاید بعدآ نوشتم اما الان نه. بای ممولی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1385 08:28
سلام نمیدونم چرا اینقدر از شکستن دل من خوشحال میشی نمی ترسی از خدا؟ نه میدونم نمیترسی خدا رو داری بنده خدا رو هم داری از چیزی هم باکت نیست(اخی یاد نازنین بخیر تکه کلام اون بود این جمله) من کی باشم که از ناراحتیه من بخواهی ناراحت بشی؟ هـــــــا من کیم؟ یه احمق به تمام معنی یه دیوونه ای که هرچی میگی میگه چشم نه نه و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1385 17:28
سلام کلیپس رو از تو موهام در میارم و دراز میکشم رو تخت بالشتم رو بغل میکنم بالشتم بوی تو رو میده و اون زیر پیرهن سیاهت که وقتی بوش تو دماغم میپیچه اروم میشم و دلتنگ. هم اروم هم وحشی واسه پیش تو بودن تو بغلت دراز کشیدن لمس کردن پوستت. اگه این حرفها رو به خودت میزدم الن داشتی جواب میدادی: عمه ات بو میده و من هم مثل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1385 12:03
سلام مامان از مکه اومد ابجی هم از دیار کفرستون اما من خوشحال نیستم. خیلی بد شدم یه روز قبل از امدن مامان و ابجی قدر خر(بلابه نصبت خر البته(و شما)) گریه کردم که من دلم نمیخواد هیچکس برگرده من میخوام تنها باشم و تو خیابون عین این دیوونه ها های های گریه کردم و اشک ریختم و عین سگ پریدم به مردم و کلی هم دعوا راه انداختم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 15:56
سلام این چیزی رو که می نویسم رو یه جایی خوندم یه کمی هم خودم بهش اضافه کردم . وقتی رو کاغذ نوشتمش دیدم بد نشد گفتم شما هم بخونید نظر بدید: باکره نبود مثل خیلیهایه دیگه. عشقش ترکش کرده بود مثل خیلیهایه دیگه. غصه میخورد و داشت به تمام راه های خودکشی فکر میکرد بدون دردترین و سریع ترین راه رو میخواست عقیده داشت اینقدر درد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1385 17:36
سلام بابا من دلم بلغ میخواد یه بلغ گنده میخوام بیارم بالا رو این دنیا مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوام بیارم بالا. خانم عزیز دست بردار از سر این عزیزترین من دست بردار پررو دست بردار جون مادرت دست بردار. به خدا دیگه دارم به کشتنش فکر میکنم دارم جدی فکر میکنم برم شهرکرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 15:27
سلام یکی به من بگه واسه مهمونی که باقلا پلو با مرغ یا حالا هرچیز دیگه ای دوست نداره و البنه منهم چیز دیگه ای بلد نیستم بپزم چی میشه پخت مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان کجایی؟...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 11:11
سلام مهمون دارم اما نشستم دارم ناخون میخورم که چه خاکی تو سرم بریزم مهمونم خیلی عزیزه. عزیزترین+داداشش گرچه همیشه زخم زبونهاش رو داره اما خوب دیگه همنم خودش خوبه. وای چقدر دلم واسش تنگ شده و البته خیلی بیشتر واسه اون عزیزترینی که اولاش بود نگران مسئول مهربون اما الان............ ولش کن هیچی نگم سنگینترم منم که سبک حرف...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهرماه سال 1385 20:48
سلام اینجا خبری نیست امروز دور از جون کوزت یه چیزی شده بودم تو همون مایه ها البته با چاشنیه سگهای ولگرد خونه رو سابیدم شده عین اینه دیگه دلم نمییاد رو سرامیکها راه برم(اما خودمونیم ها این سرامیک هم مصیبت عظماییه واسه خودش تمیز کردنش ها بابام اومد جلو چشمام) خلاصه که الان با یه اشپزخونه تمیز+یه اتاق ترگل ورگل+ یه حموم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 13:51
سلام من بعد از مدتها برگشتم هنوز گرفتارم تا هیچکس نپرسیده خودم بگم. عزیزترین حالش خوبه ولی من مثل همیشه خوب نیستم. ولش کنید دوباره میخواهم هر روز بیام در مورد خودم بنویسم. فقط یه چیزی دائیم رو بعد از ۲ سال دیدم و رسمآ بهم گفت پیر شدی تو سن ۲۴ سالگی تمام موهای شقیقه هام سفید شده عین این پیرزنها همش کاسه رنگ سیاه دستم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 21:17
سلام بعد از کلی وقت بلخره دسترسی به نت چقدر حال میده . من اصفهانم و همه چیز خیلی خوب ژیش میره عزیزترین اینجا بود و کلی حال کردم خوبم و امیدوارم خوب بمونم ممول
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 03:57
با دوست دختر جدید قرار دارن تشریف بیارن برن نمیدنم کجا پیش هم باشن بعد جا و وقت نداره من برم پیشش. ممول
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 13:57
یواش یواش داره میشه یک سال. به قول اون یه سال عذابش دادم و به قول من یک سال تونستم عشق رو تجربه کنم(البته یه طرفه) به قول اون یک سال دهنش رو سرویس کردم به قول من یک سال تونستم از اینکه کسی رو دوست دارم راضی باشم به قول اون یه سال با احساساتش بازی کردم و به قول من یک سال یه اقا بالا سر داشتم که بهم امر میکرد چی کار کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 فروردینماه سال 1385 15:28
دیشب باز قهر کرد چرا؟ چون من تو خونه پوسیدم نتونستم پیداش کنم رفتم خونه دوستم ساعت ۱۲ برگشتم ایندفعه دیگه نمیدونم چی کار کنم . ممول راستی مرسی که کامنت میگذارید و من مثلا این بیشعور ها این کار رو نمیکنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 21:56
رفته مهمونی رفته خوشگذرونی منم باید برم گم شم برم بمیرم برم فقط نباشم نباشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم. میگه انشاالله که تو مدت مهمونی مزاحم نمیشی میخوام مخ بزنم رشته کلام از دستم در بره . ممول
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 01:47
وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است................. وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است.................. وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره............................. وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش............................. وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه................................................... وقتی که ساکت شدیم...
-
خدایا بهم صبر عطا کن دیگه بریدم
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 19:01
دیگه دارم خسته میشم دیگه دارم میارم بالا دیگه داره حالم از این وضعی که دارم بهم میخوره چقدر دلم میخواست این جرعت رو داشتم که شیر گاز رو باز میکردم و میخوابیدم چقدر دلم میخواست میتونستم رگم رو بزنم و راحت بشم یا یه مشت قرص بخورم و از این وضعیت خلاص بشم دیگه خسته شدم دیگه بریدم دیگه نمیتونم جدی میگم کم اوردم شدید خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 18:51
۱۳ به در همتون انشاالله خوش گذشته باشه واسه من که با فحش و کم محلی برگذار شد اونم تو خونه با کلی اشک وو اه. انشاالله همتون به مراد دلتون برسید من هم مثل شما. ممول
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 22:33
دلم پر از گلایه هاست منتظر رسیدنت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 17:48
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم تا کجا بی خبر از حال تو باشم مگه میشه از تو دل برید و دل کند بگو می خوام تا ابد مال تو باشم از کسی نیس که نشونی تو نگیرم به تو روزی میرسم من که بمیرم هنوزم جای دو دستات خالی مونده تا قیامت توی دستای حقیرم خاک هر جاده نشسته روی دوشم کی میاد روزی که با تو روبرو شم من که از اول قصه گفته بودم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 11:13
سال نو مبارک انشاالله واسه همتون پر از شادی باشه و سلامتی واسه زهرا پر از حجت واسه نوشی ارامش خاطر واشه شبشید سلامتی و خوشی مثل قبل واسه ویولت سلامتی و بهبود حالش و خلاصه واسه هرکی هرچی میخواد واسه من هم برگشت عزیزترین رو داشته باشه الهی امین ممول
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 01:56
انجا پشت درهایی که یک به یک بسته شده کسی نفس میکشد که عزیزتر از او هرگز نبوده هرگز به ان سوی دیوار قدم نخواهم گذاشت هرگز دیگر بار از درهای باز عبور نخواهم کرد هرگز دیگر بار نخواهم ازرد و..................... هرگز دیگر بار عزیزی نخواهم داشت این و تو کامپیوتر تکونیه امسال پیدا کردم نمیدونم نویسندش کیه نمی دونم ماله چه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 16:12
سلام حالم خوبه خونم خوبه زندگی میگذره روحیم یه ذره ثابت شده یه ذره از نظر مالی حمایت شده هستم مامانم اینا هم پنج شنبه میرن دبی. می خوام بگم دوست دارم از اون نگات میترسم(الهی قربون او نگات برم) ممول
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 16:32
سلام از دانشگاه وصل شدم هنوز واسه خودم باور کردنی نیست اره دانشگاه ما از حداقل امکانات هم یه چیزی اون ورتر بود اما الان بزنم به تخته حالش یه ذره بهتره. امروز یه قرارداد خونه امضاء کردم به این شرح خانه ای در خیابان............. (یه جای خیلی باکلاس اصفهان) با ۴۰۰ تومان پول پیش و البته ماهی ۱۵۰ تومان اجاره که تقسیم به دو...