ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

امروز عروسیه دختر خاله اشه و دیروز بهم گفت یکی رفته پشت سرش واسه عموی خانومش حرف زده گفته این طرف خیلی نامرده پایه یه دختر دیگه وسطه. حالا قراره به پیشنهاد من عموه رو بکشه کنار و اگر حرفی از من شد و گفتن ما میدونیم دختره کیه به من زنگ بزنن و من بگم که ما یه زمانی باهم دوست بودیم. نظرتون چیه؟ همه چیز خیلی عالیه نه؟

نمی دونم چرا نمیتونم گوشی رو بردارم بهش زنگ بزنم بگم خیلی گوه خوردی که خانم داری. تو مال منی با هیچکس هم تقصیمت نمیکنم. چرا نمیفهمی واسم همه دنیایی؟ چرا میخوایی از هستی ساقطم کنی؟ چرا چرا اخه الهی خدا خیرت نده چرا اینقدر میچزونیم؟

چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟

زده به کلم دارم دیونه میشم دلم میخواهد برم خفه اش کنم هم خودم رو راحت کنم هم اونو.

لجن بگیرن این زندگی رو لجن.

ممول در بدترین حالتی که واسش ممکنه پیش بیاد

نظرات 2 + ارسال نظر
بانوی ماه پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:50 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com/

سلام جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

سلام
چرا جیغ میزنی من اعصاب ندارم لامروت من اعصاب ندارم سروصدا نکن:((

زهرا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ب.ظ http://darabto.blogfa.com

سلام
نمی دونم واقعا چی بگم تو چجوری داری اینو تحملش می کنی یه کم براش ژست بگیر شاید ادم بشه نترس به امتحانش می ارزه باور کن بزنگی ها منتظرم
واسه اهنگ هم برو تو گوگل سرچ کن (کد اهنگ برای وبلاگ )بعد یه سری کد اماده تو بعضی از وبلاگ ها هست یا اونها رو بزار یا به جای ادرس اونها ادرس اهنگ مورد علاقه تو بعد کپی کن تو قسمت تنظیمات وبلاگت
گرفتی ؟
موفق باشی

ای دوست من
من آن نیستم که مینمایم
نمود پیراهنیست که بر تن دارم پیراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو وتورا از فراموشی من در امان می دارد
آن منی که در من است ای دوست در خانه خاموشی ساکن است
و تا ابد همان جا می ماند ناشناس و در نیافتنی
من نمی خواهم هرچه می گویم باور کنی و هرچه می کنم بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو
وکارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند
هنگامی که تو می گویی باد از مشرق می وزد من می گویم
آری به مشرق می وزد
زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه من در بند باد نیست
بلکه در بند دریاست
تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا در یابی
و من هم نمی خواهم که تو دریابی
می خواهم در دریا تنها باشم
وقتی در نرد تو روز است در نزد من شب است
با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن می گویم
و از سایه بنفشی که دزدانه از دره می گذرد
زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی
ومن می گویم نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی
می خواهم با شب تنها باشم
هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شود
من به دوزخ خودم فرو می روم
حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاک بی گذر مرا آواز می دهی
همراه من رفیق من
و من در پاسخ تو را آواز می دهم
رفیق من همراه من
زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی
شراره اش چشمت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد
و من دوزخم را بیش از آن دوست می دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی
می خواهم در دوزخ تنها باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد