ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

سلام

دیروز پر بود از خبرهایه بد اول سروش و اخر شب هم ساسان.

ساسان اولین دوست پسری بود که داشتم ۱۵ سال هم از من بزرگتر بود خیلی دوستم داشت اما متاسفانه بازیهایه زندگی بعضی وقتا خیلی جدی همه رو به بازی میگیرن و ما از هم جدا شدیم. دیشب از دوستش شهرام یه میل داشتم که متاسفانه هفته پیش شنبه فوت کرده و من شدیدآ عصبی و ترسیدم.

گیج گیجم کارهای احمقانه میکنم امشب ساعت ۱۱ شروع کردم به یه ارایش دیوانه وار شدید و غلیظ احساس میکردم میتونم اینجوری خودم رو از اسیبها دور کنم نگذارم واسه ادمهایی که دوستشون دارم اتفاقی بیفته میتونم فرار کنم هنوز این ارایش رو صورتمه و من از خودم از صورتم از این چشمهام که به محض دلخوریم همه چیز توشون معلوم میشه از این لبهام که از بس عصبیم زخم شدن از این دستام که هیچکاری ازشون بر نمییاد و از تک تک سلولهایه بدنم متنفرم متنفر.

ممول

پ.ن:

راستی عیدتون مبارک.

یا علی به همون عظمتت به همون بزرگیت به همون مهری که به زهرا داری عزیزترین رو برگردون بهم.

نظرات 2 + ارسال نظر
علی رضا دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:47 ب.ظ

از آشناییت خوشحال شدم

همون چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ق.ظ http://arzoo20062010.persianblog.com

سلام
من متن شما رو بعد از این چند روز می خونم
همیشه در این تلخی ها تنهایی بیشتر پررنگ میشه
برای شما امروز یکی از نوشته های سابق ام رو آپ می کنم.
جریان همیشه باقی ست به جاری بودن باز خود را رها کن جز این زندگی هیچ ازمون مرتفع ای نیست راه دور غایتی نیست جز به مسرت شوکران خویش به کام بر سر کشیدن ودیگر هیچ هیچ
منتظر شماـمزدک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد