ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

سلام

یه نم نم بارون قشنگی اینجا میزنه که خدا میدونه آدم رو وادار به غمگین بودن میکنه.خیلی غمگینم خیلی.

ممول غمگینترین کوچولوی بیچاره دنیا

نخوندم ،ولی...

نجوم نخوندم , ولی

می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم...

**********

فیزیک نخوندم , ولی

می دونم « هر عملی را عکس العملی است...»

غیر از عشق من به تو

و می دونم که

واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و... نیست

**********

زیست شناسی نخوندم , ولی

می دونم قلب همون دله

که می تونه برای یه نفر

تنگ بشه

یا تندتر بزنه

**********

شیمی نخوندم , ولی

می دونم اگه عشق نباشه

ملکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدن

که اشک جفتشون در بیاد

**********

راستی ؛

تو گفتی ریاضی خوندی ؟

اگه راست می گی

بگو ببینم

من تو رو چند تا دوست دارم؟

اینو همین الان تو وبلاگ آقا امید دوست ویوولت جون دیدم خیلی باحال و راسته نظرتون چیه؟

سلام

می خواهم یه کم از مدیر داخلیه موسسه ای که توش کار میکنم واستون بگم. یه فوق لیسانس مدیریت اجرایی متولد ۵۹ و متاهل دختر خیلی گلیه. اولاش که من رفته بودم اینقدر خودش رو میگرفت و اصلآ نمی خواست یه قول معروف رو بده به کسی که بخواهد یه کم بخنده یا سربه سرش بگذاره. منم با اینکه پیر شدم اما هنوز یه رگه هایی از شیطنت تو قیافم هست یه جایی که میرم سر کار باید یه محیط راحت باشه واسم بتونم یه کمی شیطنت کنم ساعتهای بیکاری بگم بخندم خلاصه اینقده روش کار کردم که دیگه تو این یکی دو هفته اخیر کلی باهم خودمونی شدیم. اول که میرسم سر کار یکمی سربه سرش میگذارم به قول خودش چارجش میکنم (دقیقآ خودش میگه چارج اگر نه که میدونم تو فارسی بهش میگیم شارژ) بعد میرم سر کلاس دوباره سر عوض شدن شیفت ساعت ۱۱ به بعد کلی میخندیم. اما اصل موضوع واسه من اینه که با این محیط تقریبآ شاد و دوستانه ای که توش کار میکنم چرا یه کم از دلتنگیهام کم نمیشه که هیچ بهش اضافه هم میشه. البته همش به هره تره نمیگذره ها خیلی وقتا هم وقتی از دست عزیزترین دلم شکسته میرم اونجا یه دل سیر واسه رئیسم گریه میکنم سبک میشم. خلاصه که رئیسی داریم بس گـــــــــــــــــــل.

ممول غمگیترین کوچولوی دنیا

پ.ن: راستی امشب اگه هوای صافی داشته باشید میتونید مریخ رو در نقطه ای بسیار نزدیک به ماه به شکل یک ستاره بسیار نورانی نارنجی رنگ ببنید.

پ.ن۲: راستی مریم جان اینجا هنوز بارونیه.

سلام

اینجا شدیدآ داره بارون میاد جر جر پشت خونه هاجر. همیشه خدا از خیس شدت زیر بارون لذت بردم حتی وقتی که احساس کنم از بس بارون خورده به تنم تمام زندگیم خیس شده از لباسهای رو تا لباسهای زیر حتی وقتی که احساس کنم دیگه از سرما و خیسی دارم حس دست و پام رو از دست میدم مثل امروز.

امروز از بس خیس شده بودم دیگه نمیتونستم تاکسی سوار شم مجبور شدم یه جورایی تا اونجایی که میتونستم پیاده بیام. اما آی حال داد جاتون شدیدآ خالی بود. بعد هم که امدم خونه مامانم به جای اینکه بگه وای خیس شدی الان سرما میخوری کلی قهر کرد که چرا دیر امدی الهی بمیری. بعد هم رتم یه حمام داغ گرفتم وو گفتم ....لق این دنیا.

یه سیگار کشیدم به عزیزترین زنگ زدم الان هم که دارم اینا رو مینویسم دارم از خواب هلاک میشم یکی نفهمه میگه اگه امشب نمینوشتم میمردم؟ خوب برم بگیرم بخوابم.

باشه حالا که اسرار میکنید میرم میگیرم میخوابم فقط یادم باشه سر فرصت بگم دیشب چه خوابی دیدم.

ممول غمگیترین کوچولوی خیس دنیا

سلام

به نظرتون چرا خدا یه جوون رو زود از خانوادش میگیره؟ اصلآ فلسفه انتخاب آدمها واسه مردن چیه؟ خدا رو چه حسابی انتخاب میکنه؟

یکی از دوستای عزیزترین که من اسمش رو نمی دونم و نمیشناسمش سکته کرده و مرده. میدونید عزیزترین من همش ۲۲ سالشه. فکر مرگ یه آدمی به این جوونی عذابم میده. من دلیلی واسه زنده بودن ندارم ولی دارم زندگی میکنم یا بهتر بگم دارم زجر بار این زندگی رو همچین عین اسب عساری رو دوشم تحمل میکنم بعد یه جوونی که مطمئنمکلی دلیل واسه زنده بودن داره باید بمیره.

خدا اونجا هم پارتی بازیه؟ نکن دیگه همچین.

حالم در حد اساسی گرفته. عصر که باهم بحثمون شد الان هم که اینجوری شد.

ممول غمگینترین کوچولویه دنیا

سلام

بعضی وقتا به رفتنم فکر میکنم یه جا به جایی کوچولو به یه کشور نزدیک و احساس میکنم قدرت ندارم عزیزترینم رو ول کنم برم اون وقته که تند تند سرم رو تکون می دم و سعی میکنم صورت مسئله رو پاک کنم اما این صورت مسئله پاک شدنی نیست جوابش هم دلخواه نیست. اما یه چیزی این وسط از همه چیز بدتره  اونم اینه که بودن یا نبودن من واسه عزیزترین هیچ فرقی نمیکنه یا حداقل بودنم واسش هیچ سود خاصی نداره جز زیادتر کردن مسولیتهاش.

امشبم که حوصله ام رو نداشت باهام حرف نزد. تا ببینم بعدها چی میشه. اینقده این بشر رو چزوندم با کارهام که حتی نمیتونه یه کوچولو تحمل کنه تا دمم رو بگذارم رو کولم و برم اون خراب شده که دیگه از دست تلفن های هر شبه ام هم راحت بشه ما که با توجه به اینکه اون یه شهر دیگه درس میخونه همدیگه رو خیلی کم میبینیم.

ممول غمگینترین کوچولوی دنیا

سهم من از بوسه باد چی بگم ای داد و بیداد

همه زردی و تباهی مردن و رفتن از یاد.

چی می خوایم از زندگی. هممون شدیم یه مشت آدم شاکی هیچکس رو نمیبینم که بگه روزگار بر وفق مراد میگرده. هیچکس نیست وقتی بگی خوش میگذره بگه آره مرسی و احساس کنی واقعآ داره بهش خوش میگذره.

می دونید جریان من و عزیزترین به بدترین جای ممکنه رسیده دیگه جایی واسه برگشتمون نیست البته برگشتمون اشتباه جایی واسه برگشت من نمونده درست تره. دچار یه افسردگیه شدید شدم خیلی شدید تمام اعتماد به نفسم به باد رفته . همش تو هوا دارم چنگ میزنم به یه بند نامرئی شاید پیداش کنم و بتونم بگیرمش تو دستم و احساس کنم دستم چندان هم خالی نیست اما هرچی چنگ میندازم سهمم جز هوا هیچی نیست هیچی. میدونم که اکثرآ میفهمید من چی میگم اکثرآ این روزها رو پشت سر گذاشتید اما واسه من خیلی سخته خیلی زیاد.

ممول غمگین

من هنوز نیومده با نوشتن مشکل دارم