ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

دنبال تو یه عمری بود تو اسمون میگشتم

یکی نبود بهم بگه که نابجا میگشتم

راهی شدم دوون دوون به شهر تو رسیدم

تو کوچه هاش پرسه زنون به هرجا سر کشیدم

حالا که من دربدر شهر تو ام کو به کو

قصه تنهایی من رو میدونی مو به مو

محض خدا پشت سر من همه جا بد نگو

بد نگو نگو نگو نگو

من عزیزترین رو با همه وجود دوست دارم.

دیروزتون چطور گذشت اصلآ یادم رفت بهتون بگم ولنتاینتون مبارک. دیشب شب باحالی بود با داداش عزیزترین رفتیم شام خوردیم بعد هم رفتیم یه جایه خیلی باحال قلیون کشیدیم شک دارم اما اینجور که از شواهد بر می اید دیشب مهمون عزیزترین بودیم . اما شبش یه استرس بد بهم وارد شد امدم خونه هرچی زنگ زدم موبایلش رو سایلنت بود تا صبح هزار و یک فکر کردم اما صبح زنگ زد گفت ساعت ۱۰:۱۵ خوابیده چقدر دلم واسش تنگ شده دلم می خواهد با تمام وجود بوش کنم لمسش کنم نمی دونید وقتی دست میکشم به پوست تنش چه طوری میشم عین یهجور تشنج دوست داشتنی انگار بهت یه دفعه تو اوج ناامیدی یه خبر خوب بدن. اگه دانشگاه قبول بشم همه چیز عالی میشه انشاالله که خدا هم کمک میکنه این اتفاق می افته واسم دعا کنید.

ممول

نظرات 2 + ارسال نظر
گل همیشه بهار پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ http://marygold.blogsky.com

آخییییی جیگرم !!! نازی !‌ چه باحال با نوشتنت اون حسو شدیدا بهم انتقال کردی ! وووی چه ناز !‌ منم واست دعا میکنم دانشگاه قبول بشی و تو زندگیت موفق باشی ... ممنون که بهم خبر دادی

زهرا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:21 ب.ظ

سلام
خدایا شکرت بالاخره این مموله ما یه روز خوش دید
خوشحالم از خوشحالی تو
باور کن
واسه من هم دعا کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد