ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

ممول،تنهاترین کوچولویه دنیا

یه وبلاگ کاملآ شخصی در مورد روزهای یه دختر معمولی

سلام

این چیزی رو که می نویسم رو یه جایی خوندم یه کمی هم خودم بهش اضافه کردم . وقتی رو کاغذ نوشتمش دیدم بد نشد گفتم شما هم بخونید نظر بدید:

باکره نبود مثل خیلیهایه دیگه. عشقش ترکش کرده بود مثل خیلیهایه دیگه. غصه میخورد و داشت به تمام راه های خودکشی فکر میکرد بدون دردترین و سریع ترین راه رو میخواست عقیده داشت اینقدر درد کشیده که دیگه نمیخواد مردنش هم با درد باشه مثل خیلیهایه دیگه.

تا اینکه مرد تو همون زمان پیدا شد نه مثل شانس خیلیهایه دیگه. مرد فهمیده و خوبی بود نه مثل خیلیهایه دیگه. شناختش خواست شوهرش بشه همه چیز رو هم میدونست قصد سواستفاده هم نداشت نه مثل خیلیهایه دیگه. با اجبار زنش شد چون اگر نمیشد دیگه سرپا نمی ایستاد شکسته بود و مرد حکل یه چینی بند زن رو داشت واسش مثل خیلیهایه دیگه. پشیمون شد راه برگشتی نبود ادامه داد مرد رو شناخت مهربون بود و صبور از اون مدلهایی که از هر ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تا مرد یه دونه اونجوری باشه. تا خودش نخواست بهش دست نزد . زندگی میگذشت عشق قدیمی رفته بود زیر خاکستر زمان تا اینکه یه اهنگ تو یه مهمونی با یه نور کم به یادش اورد که چه روزهایی داشته نه اینکه زندگیش بد بود نه مرد رو دوست داشت اما این جمله لعنتی اون یه چیز دیگه بود دست از سرش برنمی داشت . خودش رو از جمع کنار کشید گوشه اتاق با یه نخ سیگار ایستاد و نگاهش رو دووند تویه تاریکی حیاط صاحب خونه. مرد کمی گشت و اونجا با دوتا چشم خیس پیداش کرد مثل خیلی وقتهایه دیگه. از پشت بغلش کرد یه بوسه رو گردن و پرسید: چی کار کنم که فراموشش کنی؟ برگشت نگاه کرد مرد رو دید این دفعه دیدش با چشمایه دلش دیدش خیلی خواستنی تر از عشق قدیمی بود. یه لبخند خسته و کمرنگ زد و گفت: همین کارایی که میکنی. و بوسیدش. 

خودم اشکم سرازیر شد به اقایون برنخوره دیگه از این مردا پیدا نمیشه نسلشون از بین رفته.

ممول

سلام

بابا من دلم بلغ میخواد یه بلغ گنده میخوام بیارم بالا رو این دنیا مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوام بیارم بالا. خانم عزیز دست بردار از سر این عزیزترین من دست بردار پررو دست بردار جون مادرت دست بردار.

به خدا دیگه دارم به کشتنش فکر میکنم دارم جدی فکر میکنم برم شهرکرد پیداش کنم سرش رو بذارم رو سینش بعدم بزنم خودم رو ناکار کنم. باهم بریم اون دنیا ببینم خدا حق و به کی میده البته با این شانسی که این خانم خانما داره اونجا هم حق با اون میشه. بهم بگید چرا به همه دوست دختراش میگه که یه ممولی هست که باهاش دوسته اما به این .......خانم نمیگه ؟ وقتی با منه اون زنگ میزنه نباید صدایه من دربیاد اما اگه کسه دیگه ای زنگ بزنه حتی تلفن رو میده به من که باهاش حرف بزنم؟ کسی از این جریان سر در میاره؟

ممول

سلام

یکی به من بگه واسه مهمونی که باقلا پلو با مرغ یا حالا هرچیز دیگه ای دوست نداره و البنه منهم چیز دیگه ای بلد نیستم بپزم چی میشه پخت مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان کجایی؟

اینجاست مثل همیشه پر از انرژی و جاذبه. اما مثل همیشه تو خونه من و جلو چشم من به اون سگ ابرو پیوند .......و..........و......... شهرکردی زنگ میزنه. دختر الهی از زندگیت خیر نبینی دست از سر عزیزترین من بردار. باب من برم به کی بگم تو این دنیایه به این گندگی با این همه ادم رنگ و وارنگ من فقط همین یه نفر رو میخواهم خدا قربونت برم هیچی که ندادی نه شانس نه پول نه قیافه نه هیکل(تصور کنید من چی هستم به بهترین تصور جایزه داده میشود) هر چیزی که باید تو یه دختر باشه در اولین نگاه که جذاب باشه که من ندارم حالا این دیگه میفته گردن خود نازنینت میخواستی بدی. اما از اونجایی که من خیلی بخشنده هستم بیا یه معامله ای بکنیم من میبخشمت تو هم اون رو بده به من واسه همیشه واسه خود خودم .

خدا قربون بزرگیت برم من و شما با هم شوخی داریم ملت نمیدونن فکر میکنن دارم کفر میگم اما جدی میگم من هیچی ازت به جز همین یه قلم نمیخواهم خواهش میکنم باهام راه بیا. قول میدم که دیگه هیچی نخواهم ازت شکایت هم نکنم این دهن گشادم رو هم گل بگیرم باشه؟

کاش میشود بگی باشه منم بشنوم.

ممول

سلام

مهمون دارم اما نشستم دارم ناخون میخورم که چه خاکی تو سرم بریزم مهمونم خیلی عزیزه.عزیزترین+داداشش گرچه همیشه زخم زبونهاش رو داره اما خوب دیگه همنم خودش خوبه. وای چقدر دلم واسش تنگ شده و البته خیلی بیشتر واسه اون عزیزترینی که اولاش بود نگران مسئول مهربون اما الان............ ولش کن هیچی نگم سنگینترم منم که سبک حرف تو دهنم نمیمونه.

مغزم داره مترکه حالم داره بهم میخوره به قول رکسی دلم بلغ میخواد.

ممول

سلام

اینجا خبری نیست

امروز دور از جون کوزت یه چیزی شده بودم تو همون مایه ها البته با چاشنیه سگهای ولگرد خونه رو سابیدم شده عین اینه دیگه دلم نمییاد رو سرامیکها راه برم(اما خودمونیم ها این سرامیک هم مصیبت عظماییه واسه خودش تمیز کردنش ها بابام اومد جلو چشمام) خلاصه که الان با یه اشپزخونه تمیز+یه اتاق ترگل ورگل+ یه حموم دستشوییه اینه(البته این یه قلم تمیز بود اما خوب)+ اتاق نه نه بابایه محترم که کلی تمیز شده طرف هستم دارم از گشنگی هلاک میشم اما دلم نمی یاد گاز رو کثیف کنم روغن بپاشونم روش تازشم حالا که دارم از رشادتهام میگم اینم بگم که تو دلم نمونه لباسها رو هم بردم ریختم تو ماشین لباسشویی خلاصه کلی کدبانوگری کردم اما    نه نه م نیست ذوقم کنه اخی بیچاره من.

مامانی رفته دیار موعود مکه بابایی هم با دخملی رفته دبی که اذیت نشه (دختر خواهرم که به خاطر مشکل کاری مامانش تقریبآ ۲ سال ایران پیش ما بود مامانش اینا دبی بودن خیلی بهمون عادت کرده بود واسه همین بابام رفت که اومجا خیلی اولش اذیت نشه) وای چقدر این بچه دوست داشتنیه خدا.

همین فعلآ بعدآ میایم از بقیه رشادتهام هم مینوسیم.

ممولی

پ.ن: میگمها دختران جوان شما هم عین من وقتی در حال تمیز کردن خونه هستید یه حس عصبانیت شدید بهتون دست میده. بلانصبت شما من میشم عین سگ دقیقآ پاچه میگرم حالا چه پشت تلفن چه اگه با کسی روبرو بشم اگه شما هم همینطورید بگید دارم یواش یواش واسه سلامتیه روحیم نگران میشم