سلام
بعضی وقتا اینقدر بهت فکر میکنم که احساس میکنم تو هم یه خواب خوب بودی که خیلی زود ازش بیدار شدم.
کجایی دلم بدجوری هوات رو کرده گلم.
ممول
سلام
زمستان دلش به رقصاندن دانه های برف خوش است.
تابستان به هو کردن و در انتظار ایستادنشان.
و بهار........................
چه بازیه بی پایانی ست.
به راستی تا چند؟ تا چند ادامه خواهد داشت این پشت سر هم امدن و رفتن ها؟
من که ارزو میکنم بهار سال دیگه رو نبینم یا حتی بهتر بگم تابستان امسال رو نبینم خستم و دل شکسته دیگه نمی خوام زنده باشم همین.
بچه بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردایه قوی..............بزرگ شدیم دخترا عاشق مردایه قوی شدن و پسرا عاشق عروسک.( چون عروسک نبودم رفتی؟ اما تو که قوی ترین مرد عالم بودی واسه من واسه همینه که نمیتونم فراموشت کنم)
ممول
پ.ن: متنهایی رو که بلد مینویسم از خودم نیستن.
سلام
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند
حیف که من زاده ی امروزم.
خدایا جهنمت فرداست
پس چرا امروز میسوزم؟
ممول
سلام
با هر بهانه در غزلهایم تو را تکرار خواهم کرد
با زنگ نامت این سکوت اباد را ازار خواهم کرد
نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم برد
ز انجا تو را بر خواب این خوشباوران اوار خواهم کرد
هر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وامی داشت
اما قسم بر نام تو ان کار را این بار خواهم کرد
دیگر نیارم طاقت دلتنگی دور از تو بودن را
اری همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد
هر که باشی در محاق ابرها و دره ها حتی
تا دیدنت هر راه ناهموار را هموار خواهم کرد
یک بار دیگر در تو ای ایینه ی باورنما خود را
میابم و این خویش در تسلیم را انکار خواهم کرد
محمد علی بهمنی.
کاش میشد عزیزم من تصمیم بگیرم و همین فردا همین فردا تو را دیدار کنم. چقدر پیر شدم. چقدر دلم واست تنگ شده. حافظ هنوز با اصرار به هر فال من در مورد برگشتن تو جواب یوسف گمشته باز اید به کنعان غم مخور میده هنوز همه فال هایه ورقم میگه برمیگردی هنوز دلم گواهی میده برمیگردی اما چرا برنمیگردی عزیز دل دلم خون شد. چشمام به در خشک شد و گوشهام ارزویه شنیدن صدایه تو رو دارن به گور میبرن برگرد بگذار تو این چند روز زندگی خوشحال باشم با داشتنت.
ممول
سلام
کار هر شب من قبل از خواب شده فال گرفتن واسه اینکه تو برمیگردی یا نه همش میگه برمیگردی کاش درست بگه دوستت دارم.
ممول
سلام
دل من
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
بهم سر نمیزنید ها تو این وضعیت شما هم تنهام گذاشتید؟
ممول
سلام
رسواترین عشق
نگاهی میکنیم و
مگه عاشق ندیدی تو
یا شاید دیدییو
رسواترین عاشق ندیدی تو
یا ما مجنونیم و خونه خرابی عالمی داره
یا عشقت مونده و دست از سر ما برنمی داره
خداییش فرقیم انگار نداره
یا اگه داره دل رسوایه ما بند کرده و بازم گرفتاره
الهی دلخوشی باشه پناهت
گلایه رازقی تنپوش راهت
الهی خوش خبر باشه قناری
بخونه تا خروس خون چشم به راهت
صفایه دیدنت ای قصیه نور
من و باخود ببر تا اخر دور
گلایه پیرهنت یاس و اقاقی
بمونم منتظر تا قصه باقی
هنوز نتونستم فکرش رو از سرم به در کنم با این همه مشکل با این همه دلمشغولیهایی که دارم هنوز هم وقت و بی وقت به فکرشم دلم براش تنگ شده. کاش برگرده ای کاش.
ممول