سلام
همه میگن ای داد و بیداد
فلانی هم به دامش افتاد
کاره دل دلم میخواد
دوسش دارم اقا دوسش دارم
مردم هر چی میخوان بگن بذار بگن
از حرف این و اون گذشته کار من
همه میگن ای داد و بیداد
فلانی هم به دامش افتاد
کاره دل دلم میخواد
دوسش دارم اقا دوسش دارم
زخم زبونت این روزا
اتیش به جونم میزنه
اتیش به جونو این دل
نامهربونم میزنه
اگه بلا نازل بشه
اب دریا هم گل بشه
جونم فدایه دل بشه
دوسش دارم
اقا دوسش دارم
این یه ترانه قدیمیه که امید ضیانی که یکی از ارکسترهایه عروسیه شدیدآ موفق اینجاست به یه اهنگ باحال بازخونیش کرده. اگه کسی میدونه این اهنگ خواننده اصلیش کیه؟ و کجا میشه پیداش کرد حتمآ بهم بگه.
ممول
سلام
دستم به دامانت | |
نه وصلت دیده بودم کاشکی گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سالها٬اما چقدر اخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت؟ چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامنی حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من بدردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت؟ چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو بامیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت به گردنبند٬لعلی داشتی چون چشم من خونین نباشد خون مظلومان ٬که میگیرد گریبانت اینو از یه وبلاگ جدید پیدا کردم خیلی باحال بود نوشتمش اینجا. ممول |
سلام
کی رفتهای ز دل
که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته
که پیدا کنم تو را
زیبابه من تمام وجودم فدایه تو
ناقابل است هرچه بریزم به پایه تو
رفتی و پا به روی دل من گذاشتی
اما خوشم که مانده بر ان جایه پایه تو
یک شب به ساز کهنه من پنجه ای بزن
تا زهره در فلک بنوازد نوایه تو
کی رفته ای ز دل
که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته
که پیدا کنم تو را
دوستت دارم عزیز دل مهربونه نازنینم هر چند به قول شاعر غایب از نظری اما از دل هیچوقت نمی ری.
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت.
ممول
زندگی نامه احمدی نژاد | |
![]() ![]() از کودکی علاقه به علم و دانش داشت. در خانوادهای فقیر، زاده شده بود.1
![]() میشد حدس زد که اعتقادات دینی محکمی دارد.1 ![]() مردی ناشناس که مشخصن به روحانیت زمان خودش، احترام خاصی میگذاشت.1 ![]() جنگ شد با دوستانش به جنگ رفت. دوستانی که بعدها هر کدامشان زنده ماند، به قدرت رسید.1 ![]() یک روز ساده که مثل همیشه خواب بود، 1 ![]() کسی صدایاش کرد و او با روی خوش، از خواب بیدار شد.1 ![]() صبحانهاش را خورد،1 ![]() ورزش روزانهاش را کرد ![]() و کفشهایاش را پوشید که به مسجد محل برود.1 ![]() سر نماز بود که کسی او را صدا زد.1 ![]() گفت : الان میآیم و سریعن از مسجد بیرون آمد و کفشهایاش را پوشید.1 ![]() با لبخند همیشهگی پرسید: چه کسی ممکن است با آدمی مثل من کار داشته باشد؟ ![]() گفتند: مهم شدهای و باید بروی و خودت را در رادیو تلویزیون به مردم معرفی کنی.1 ![]() گفت : هنوز زود است. ببین هنوز ساعت پنج صبح هم نیست!1 ![]() چون کسی او را نمیشناخت، مجبور شد وقتی برسد، خودش را با صدای بلند معرفی کند.1 ![]() وقتی او را شناختند، او را بردند پیش آقای حیاتی. 1 ![]() و کمی که گذشت، توانست با ضرغامی هم دیدار کندو طبق معمول با شوخی و خنده او را سر ذوق بیاورد.1 ![]() قرار شده بود که رییس جمهور شود و مشت محکمی به دهان یاوهگویان شرق و غرب و مخصوصن اصلاح طلبان بزند.1 ![]() او در دو مرحله مشتهایاش را گره کرد.1 ![]() برای اولین بار که جلوی دوربین و میکروفون خبرنگاران قرار گرفت، کمی گیج شده بود.1 ![]() و حرکات ضد فرهنگی میکرد و علامت گروه متالیکا را به مردم نشان میداد! 1 ![]() مردم از این سادهگی او لذت میبردند و به چشم آدمی ساده دل نگاه میکردند.1 ![]() که گاهی ابراز احساسات شدیدی میکند.1 ![]() و گاهی از در هجوم ابراز احساسات مردم، کارش به جاهای باریک میکشد!1 ![]() از خدا کمک خواست و ![]() شناسنامهاش را برداشت و به پای صندوق رای رفت تا به خودش رای بدهد.1 ![]() مسیر از اول مشخص بود.1 ![]() فقط کافی بود او دوباره کفشهایاش را به پا کند ![]() و لباس رزم بپوشد ![]() و از قویترین مردان جهان کمک بگیرد ![]() تا به حلقهی قدرت، وارد شود.1 ![]() تا بتواند به پشتوانهی قدرت نظامی،1 ![]() و محبوبیتی که در بین نیروی مسلح داشت،1 ![]() و کمک «هوگو»ی خوبش،1 ![]() راه امامش را ادامه دهد.1 ![]() البته در این راه، دعای معلم کلاس اولش هم، بسیار کارساز بود. 1 ![]() تواناییهای خودش نیز به کمکش آمدند ![]() تا با نیرویی الهی و غیبی، در هالهای از نور فرو برود.1 ![]() و در هنگام عبادت، کفشهای کذایی را به پا کرد ![]() تا به سمت قدرت، حرکت کند ![]() و شیوخ کوچک منطقه را در تسلط قدرت بگیرد .1 او چهرههای دوست داشتنی فراوانی دارد. 1 گاهی رفتگر شهرداری ست،1 گاهی یک بلوچ گاهی یک لرستانی غیور گاهی یک تاجیک شش آتشه گاهی یک روستایی شاد گاهی یک عرب تمام عیار و گاهی نمی داند که دیگر کیست؟ اما همیشه کفشهای آهنینش را به پا دارد و با اتکا به خدا در هرجایی ولو در خانهی خدا برای رسیدن به حق مسلم مردمش، دلسوزی میکند.1 او از خودش چنین سیاستمداری را به تصویر کشیده است:1
خدا عاقبت به خیرش کند
بر گرفته از وبلاگ پژواک.
ممول |
سلام
زنده ام.
چشمه مرسی که سر زدی و قبل از اینکه واسه عزیزترینت کامنت بذاری واسه من گذاشتی.
این روزا کوچکترین چیزها هم از خود بی خودم میکنه و اشکم رو در مییاره مثلآ گریه واسه بچه گربه ای که شاد دنبال مامانش رو دیوار حیاط میدوه.
ممول
سلام
مامان تو این هفته داره میره دبی و من میمونم و بابا با یه عالمه مشکل یه روح خراب و یه جسم داغون.
شبگرد من کمک نمی خوام من عزیزترینم رو میخوام. همین اگه میتونی کمک کنی یا علی.
ممول
سلام
دربه در شدم اواره دشت و بیابون کوفته و خسته از فشار شدید عصبی. به قول ایدا یکی بیاد منو نجات بده.
ممول
سلام
ادی رو باز میکنم و اف می بینم از ایدیت وای چشمام یه لحظه نمی بینه بعر میبینم نوشته سلام ...نم (اسم داداش عزیزترین) خوبی؟ خبری ازت نیست. دلم میریزه پائین بازم چیزی نمیبینم منتها ایندفعه از اشک غم کاش خودت یه چیزی نوشته بودی حتی اگه فحش بود.
ممول