سلام

به یه اغوش گرم و مهربون احتیاج دارم تا غمم رو فراموش کنم

به دو تا دست بزرگ و نیرومند احتیاج دارم واسه اینکه با گرماشون بهم بفهمونن که دنیا به این بدی که من میبینم نیست.

به یه قلب جوون و با طراوت احتیاج دارم تا بهم جوونی از دست رفتم رو برگردونه.

 به یه ادم احتیاج دارم که دوستم داشته باشه خودم رو نخواهد عوضم کنه تبدیلم کنه به اون چیزی که خودش دوست داره و میخواهد.

من به یه زندگیه عادی احتیاج دارم.

و همه اینها رو با عزیزترینم داشتم داشتم به خدا داشتم.

من قدر ندونستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ناشکری کردم؟ چه ....وهی خوردم که این بلا سرم اومد؟

بهش میگم حقم نیست من تو دوستیمون چیزی کم نگذاشتم اخه گناه من چیه؟

میگه اینقدر حق حق نکن مظلوم نمایی هم نکن منم نگفتم کم گذاشتی گناه تو هم این بود که من عاشقت نبودم.

استدلال رو حال میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد میگید چرا عاشقشی انچنان هر موضوعی رو که به نفعش نباشه رو میپیچونه ۱۸۰ درجه که تو حتی خم هم به ابروت نمییاد.

فقط دعا میکنم یه روز پشیمون برگردی

که اگه برگردی گلستونی بسازم واست که دیگه دلت مخواهد ازش پات رو بیرون بگذاری.

ممول

پ.ن:

من هنوز تهرانم وقتی فکر میکنم با تو فقط یکی دو تا خیابون فاصله دارم و تو همون هوایی که تو نفس میکشی نفس میکشم همین ارومم میکنه یا بهتر بگم این اروم نگهم داشته همین. وای میترسم از اون زمانی که برگردم خونه وای خدایا به فریاد برس.