سلام

خسته و درمانده نمی دونم کجا برم که ارامش کمی بهم رویه خوش نشون بده. زندگی بد بازیی باهام کرده نمی تونم ببخشمش. دردهایه روحیم داره یواش یواش به شکل دردهایه جسمی خودش رو نشون میده و من مریض و خسته در ارزویه یک لحظه با تو بودن دارم هلاک میشم. قبلتر ها خوابت رو میدیدم اروم میشدم حالا که دیگه همین رو هم ازم دریغ میکنی گوشهام تنها اعضایه خوشبخت بدنم بودن که تو رو با تمام وجودشون حس میکردن که این هم تمام شد حالا تو قلبم هستی اما دیگه با چشمام نمیبینمت با گوشام نمیشنومت با دستام لمست نمیکنم و دیگه به عبارت بهتر ندارمت ندارمت عزیزتر از هر ارامش ندارمت شاهزاده سوار بر اسب قصه هایه بچگی ندارمت تمام ارزوهایه من نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدارمت.

این روزا همش به این فکر میکنم که یه جاهایی میتونستم یه کارهایی بکنم ولی واست انجام ندادم عذاب وجدان داره دیوونم میکنه. می ترسم به خود خدا می ترسم تو هم عذاب وجدانی داشته باشی گل همیشه بهار من که کاش بمیرم ولی یه لحظه غمت رو نبینم حالا هم که هیچ خبری ازت نیست تو ذهنم واست خبر میسازم غرق رویا می بینم که بهم زنگ میزنی و برام از اتفاقهایه امروزت میگی منم هرچی شده رو واست میگم بعد یه دفعه از رویا مییام بیرون و تو این دنیایه بی رحم تو نیستی . نه تو نیستی عزیز دلم. تو دیگه نیستی که به امیدت خیلی چیزها رو تحمل کنم به انتظار ساعت ۱۱ شب که همیشه قرار زنگ زدن من بود پرپر بزنم که شاید اون شب خوش اخلاق باشی. نه گلم نیستی.

ممول