سلام
نگاهت را از چشم من برندار
مرا از من مگیر
هوایه سرد اینجا را دوست ندارم
مرا عاشقانه در عاقوش بگیر که سخت تنهایم.
می گویم: دوستت ندارم
دلم اما بهانه اش را میگیرد
می گویم: بود و نبودت یکی ست
جایه خالیش اما احساس می شود ان لحظه که نیست
می گویم: دست از سرم بردار
دستانم وی لرزد اما وقتی مینشیند میان دستانش
و انوقت دیگر چیزی برای گفتن ندارم.
دوستت دارم ارام جان.
ممول
|