سلام

زمستان دلش به رقصاندن دانه های برف خوش است.

تابستان به هو کردن و در انتظار ایستادنشان.

و بهار........................

چه بازیه بی پایانی ست.

به راستی تا چند؟ تا چند ادامه خواهد داشت این پشت سر هم امدن و رفتن ها؟

من که ارزو میکنم بهار سال دیگه رو نبینم یا حتی بهتر بگم تابستان امسال رو نبینم خستم و دل شکسته دیگه نمی خوام زنده باشم همین.

بچه بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردایه قوی..............بزرگ شدیم دخترا عاشق مردایه قوی شدن و پسرا عاشق عروسک.( چون عروسک نبودم رفتی؟ اما تو که قوی ترین مرد عالم بودی واسه من واسه همینه که نمیتونم فراموشت کنم)

ممول

پ.ن: متنهایی رو که بلد مینویسم از خودم نیستن.