سلام

با هر بهانه در غزلهایم تو را تکرار خواهم کرد

با زنگ نامت این سکوت اباد را ازار خواهم کرد

 

نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم برد

ز انجا تو را بر خواب این خوشباوران اوار خواهم کرد

 

هر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وامی داشت

اما قسم بر نام تو ان کار را این بار خواهم کرد

 

دیگر نیارم طاقت دلتنگی دور از تو بودن را

اری همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد

 

هر که باشی در محاق ابرها و دره ها حتی

تا دیدنت هر راه ناهموار را هموار خواهم کرد

 

یک بار دیگر در تو ای ایینه ی باورنما خود را

میابم و این خویش در تسلیم را انکار خواهم کرد

محمد علی بهمنی.

کاش میشد عزیزم من تصمیم بگیرم و همین فردا همین فردا تو را دیدار کنم. چقدر پیر شدم. چقدر دلم واست تنگ شده. حافظ هنوز با اصرار به هر فال من در مورد برگشتن تو جواب یوسف گمشته باز اید به کنعان غم مخور میده هنوز همه فال هایه ورقم میگه برمیگردی هنوز دلم گواهی میده برمیگردی اما چرا برنمیگردی عزیز دل دلم خون شد. چشمام به در خشک شد و گوشهام ارزویه شنیدن صدایه تو رو دارن به گور میبرن برگرد بگذار تو این چند روز زندگی خوشحال باشم با داشتنت.

ممول